بعد از سه سال زندگی با این رمان بالاخره نقطه پایانی برایش گذاشته شد.

ظهرهای تابستان را جلوی کولر،

شبهای زمستان پتو پیچ چسبیده به شوفاژ تا نیمههای شب،

غرغرهای مادرم که می گفت:

"بسه دیگه کور شدی آنقدر زل زدی به آن لبتاپ!"

و تا میگفتم رمان. لحنش مهربان میشد و میگفت:

"یه استراحتی بکن جان مادر!"

لحظه به لحظه ای را که با این رمان گذراندم خوب به خاطر دارم.

کار اول است و بیشک بینقص نیست. آدم کمالگرایی هستم و مدام با خودم میگویم میتوانست بهتر باشد، اما باز خوی متواضعم گوشزد میکند که تو هوگو و دوما که نیستی! ته تهش یک نویسنده نو قلمی.smiley

امیدوارم عاقبت بخیر شود و درخور نگاه زیبا و زمان ارزشمندتان باشد.heart

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

John هنر طبیعت سگال - بستر کشت شکرتیغال رستـــــــــــآکــــــــــ گروه ماشین سازی کنترل تکنیک شرکت خدماتی و نظافتی رادمان ایا محیط مدرسه محیطی دلپذیرتر،شادوپرنشاط است؟ اقدامات شما چیست.؟ يادگيري ماشيني سنتی موزیک